خاطرات متهم ردیف اول...

۲۲
تیر
یه روزی میرسه که نتیجه همه تلاشام می بینم.
یه روزی میرسه که می خندم و به عزیزام میگم دیدین؟!
این روز دیر نیست.
همین نزدیکیاست...
شاید پشت دره! می خواد دستش بذاره رو زنگ...
صدای پاهاشو می شنوم.

تا اون روز صبر می کنم.

کم می خوابم و بیشتر تلاش می کنم.
از کسی توقع ندارم حتی کسی که وظیفشه!
روزی می رسه که اون از من کمک می خواد.
اون روزا دیر نیست.

مهم نیست که خیلیا جلو پام سنگ می ندازن.
به همین زودیا از زندگیم حذف میشن!