خاطرات متهم ردیف اول...

کپی نوشت زیبا

چهارشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۵ ب.ظ

وست داشتن هایمان هم عجیب و غریب شده است. برای رسیدن به بعضی ها همه ی زورمان را می زنیم، عقاید زندگیمان را تغییر می دهیم، یک ایده آل ِ دوست داشتنی باب میل یک نفر می شویم که نگاهمان کند و دلبسته یمان شود و جالب اینجاست که همه ی این دوندگی هایمان فقط برای "رسیدن" به یک دوست داشتن دوطرفه است نه برای "نگهداشتنَش"! انگار پیش خودمان فکر کردیم احساس آدم ها مثل خط پایان مسابقه است. قصد ماندن نداریم فقط به عشق رد شدن از رویش آن هم به عنوان اولین نفر از دیگران سبقت می گیریم و تمام مسیر را تخت ِ گاز می رویم.. نسل مان شده اجتماع یک مشت افسرده ی شکست خورده که به جای این که قدر داشته هایشان را بدانند و پای خواسته هایشان بمانند، خاطره می پرستند (!)و حکایت دوست داشتنمان حکایت همان بچه ی قد کوتاه شکم سیری است که طالب خوردن سیب درشت و شیرین نوک درخت می شود و این طوری است که احساسات هیچ کس دست نخورده نیست و شده ایم شبیه سیب های گاز زده ی یک درخت که خر هم هوس خوردنشان را نمی کند! بیماریم اصلاً.. نه به داشتن بعضی ها راضی می شویم نه به نداشتنشان، نه با بودنشان آرام می گیریم نه با نبودنشان و نه به ترک کردنشان رضایت می دهیم و نه به کنارشان ماندن و همه ی این ها بخاطر آن است که یادمان ندادند تا راندن و کنترل کردن آدم ها را یاد نگرفتیم سوار احساسات صفر کیلومترشان نشویم..!! کاش قبل از این که شکست عاطفی مثل سیگار کشیدن به یک  معضل اجتماعی تبدیل شود و بشود عامل اصلی سرطان نسل آینده، به بچه هایمان -بازبان خودشان- یاد بدهیم که روی قلب آدم ها ساک ساک نکنند(!) احساسات آدم ها خیلی لطیف است، جای دست هایشان می ماند..!


منبع: http://mersa73.blogfa.com