خاطرات متهم ردیف اول...

زندگی

دوشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۰۳ ق.ظ

وقتی تنهام یا کسی ندارم باهاش حرف بزنم بیشتر می نویسم و بیشتر هم حرفا و خاطرات دیگرون رو می خونم. 

واسه زندگیم تصمیمات جدیدی گرفتم... تصمیماتی که اگه خدا بخواد از همین امروز استارت پیاده سازیش میزنم.

ان شاء الله پول دستم بیاد کلی برنامه براش دارم جوری که از الان تا حقوق اردیبهشتمم حساب باز کردم و برنامه اش رو چیدم... ولی بعد اون یکم که وقت و پولم آزادتر شه یه سگ می خرم...که خیلی تنها نباشم.

هرچی باشه سگ از بعضیا باشعور تره! یه عمر عملا من بزرگش کردم الان توروم مسخره ام می کنه فکر کرده کیه؟! از بچگی با اینکه تفاوت سنی زیادی هم نداشتیم ولی همیشه به خاطر شغل پدر مادرم من باید اون از مهد میاوردم... من غذا میدادم من همه کاراش می کردم، اونم من که 3 سال بیشتر ازش بزرگ نبودم! همیشه به خاطر اشتباهات اون من مقصر بودم و به در می گفتن دیوار بشنوه.

البته این روش تربیتی اصلا قبول ندارم؛ هرچند که خانواده تحصیل کرده  وفرهنگی و سطح بالا و از این حرف مرفا باشه و خیلیا میگن اوصولی تربیت شدین بازم بازم قبول ندارم و این ایراد از پدرم می دونم ولی به هرحال حکم بالاتر از خواهر واسش داشتم..

موندم کسی که عرضه بانمک بودن نداره با مسخره کردن یکی و خندوندن بقیه می خواد چیو ثابت کنه؟! فقط بیشتر ثابت می کنه خیلی حقیر تو نمک پرونی!

به هرحال سگ دوست داشتنی به وجود همچین آدمی تو زندگیم ترجیح میدم؛ به قول اینیستا، سگ نهایتا گند می زنه به فرشت نه به زندگیت!