خاطرات متهم ردیف اول...

۰۲
ارديبهشت

هر موقع میام اینجا یعنی یه چیم هست! :| انقدر که این روزا سرم شلوغه و وقتی برای خلوت های خودم ندارم ببینم با خودم چند چندم!


مدت هاست دارم یه مقاله می نویسم! اما این دروغه مدت هاست یک خط هم ننوشتم و نوشتنم نمیاد! نمی دونم چرا؟! از کمال طلبیه یا بی علاقگی یا تنبلی...

همش توجیه های الکی برای خودم میارم. حتی الان این وقت به دست آمده رو صرف وب گردی می کنم به جای نوشتنش!



امروز یه اتفاق عجیب برام افتاد!!! تو مراسم مولودی و آش پشت پای یکی از نزدیکا، بعد تموم شدن کارها و رفتن اغلب مهمونا، اومدم سراغ کیفم تا به دستم کرم بزنم که یکی از بچه ها اومد و دستم بوسید!!! این برای من که تا چند ماه پیش آنتی بچه بودم یه جهشه!


پاشم برم به این مقاله برسم کمتر اینجا وقت بگذرونم! والا!!!


بعدا نوشت: حالا هم به شدت سرم درد می کنه:| آخه مگه میشه؟:|