خاطرات متهم ردیف اول...

۱۲
خرداد
کارم به داده هایی خورد که خیلی وقت پیش با یکی از بچه ها با سختی از سایتی که دیگه نبود پیدا کردیم!
پرتاب شده بودم به اون دوران که با غر نشسته بودم پشت لپ تاپم و "او" با حوصله کمکم می کرد. من پر از سختی روزگار و پیش نرفتن تزم و او پر از حس آرامش و خنده!

خسته شدم. دست از کار کشیدم تا برای دقایقی استراحت کنم...گوشیم رو چک کردم که پیام دوستم سنکوبم کرد! "او" فوت شده!

یادم اومد که کمتر از یک ماه پیش دیده بودیمش... ما فارغ التحصیل شده بودیم و با لبخند به پهنای صورت بهش سلام کردیم.
یاد خاطرات وقت استراحت و دورهمی های دانشجویی ! یاد اون روزهایی که برای چای خوردن دنبال لیوان اضافی می گشتیم.
یاد حرفایی که در درد دل هایش بهمان می زد. یاد کمک هایش...
پر بود از انگیزه، پر از تجربه بود... چقدر بهم راهکار برای درس و زندگی داد... اما حالا؟!
"او" یکی از رنج دیده ترین، مظلوم ترین و البته موفق ترین افرادی بود که در زندگیم باهاش آشنا شدم... .
خدا بیامرزتت "او"ی دوست داشتنی دانشگاه