۲۳
خرداد
همیشه وقتی کارد به استخون می خوره و از شدت درد نقاب "علی بی غم" میوفته جلوی پاهام...
وقتی از پس هجوم سختیا و دردا برنمیام... دلم می خواد همه چیز بذارم و بیام پیشت.
بیام در پناهت و انقدر مهمونت بمونم تا خودت واسم راهی پیدا کنی. تو دوست قدیمی منی. از وقتی یادم میاد شریک روزای سختیم بودی و هستی.
این روزها خیلی دلم برات تنگ شده... چند شبه خواب می بینم که اومدم پیشت. راستی شما هم دلت برای من تنگ شده؟!
میام پیشت و دوباره رو صحنت قدم می زنم. میام پیشت...
گاهی بعضی خاطرات هرچقدرم ازشون بگذره یادت نمیره! مثل دردی که با تک تک سلولای بدنت لمس کردی... مثل لحظات نزدیک مرگت که فقط تلاش می کردی بگذره!
راست میگن تو لحظه مرگ حس شنوایی کار می کنه... اون صدا و حرفا هیچ وقت از یادم نمیره! حتی وقتی که بمیرم.