خاطرات متهم ردیف اول...

این روزهای من-5

جمعه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۸، ۰۲:۱۶ ب.ظ

دوست دارم ثبت کنم این روزامو.

روزهایی که پر از تضادم تو احساسات...

هفته پیش قرار بود با یکی بریم بیرون ببینیم به هم میایم یا نه!

اولین دلیلی که باعث شد مطمئن باشم ما به هم نمیایم این بود که به نظرم با وجود اینکه آدم خیلی خوبی بود ولی تو زندگیش خیلی سرد و خنثی بود؛ برعکس من! البته من هم اصلا آدم شیطونی نیستم و پر انرژی محسوب نمیشم ولی هنوز کلی چیز کشف نکرده دارم، کلی رویا و هدف...کلی جایی که باید برم و تجربه کنم.

دومین دلیل از نظر اون مهم تر بود؛ دلایل اعتقادی!

دلایل دیگه ای از جمله خانواده و محل زندگی و ... هم بود که اگر روی هم جمع بشه در کل نتیجه این میشه که به درد هم نمی خوریم.

که خوشبختانه خودشم قبول داشت و  هرکی راه خودش رو رفت.

__________________________________

دو هفته پیش هم تولدم بود و دوستم می خواست من ببینه. می دونستم می خواد خودش رو بندازه توی دردسر کیک و فلان... گفتم عزیزم فقط بیا مهمون منی. فقط می خوام ببینمت!

همه چی اوکی بود قرار بود از بعد از کار بریم کافه ای دنج. حتی آدرس کافه رو بهش دادم. اما درست یک ساعت قبل از اتمام تایم کاری، رئیس واحدمون زنگ زد و با اون لحن گزنده و زننده اش اعصابم خورد کرد. سر هیچی! سر اینکه معلوم نبود کی اعصابش خورد کرده! معده ناراحت من هم شروع کرد به درد.

خیلی وقته ناراحتی معده دارم...اما دو ماهی میشه که می دونم این ناراحتی ناشی از زخم معده است.

گفتم برم یکم با بچه ها غذا بخورم دردم بهتر میشه. اما متاسفانه غذا رو پس زد و اوضاع بدتر هم شد. سرگیجه، استفراغ، حالت گند تهوع، ضعف شدید بدنی و دردهای یکنواخت و آزار دهنده یک زخم به همراه تیر کشیدن های عصبی رو کنار هم بذاریم دیدم نمی تونم برم. زنگ زدم بهش و گفتم میای؟ گفت منتظرم اسنپ بگیرم. روم نشد بگم نیا، گفتم اوکی.

ولی وقتی بالا آوردم دیگه زنگ زدم و گتم اسنپ نگیر حالم خوب نیست سرما خوردم نمیام.

از این کارم ناراحت شد. همون لحظه حق دادم بهش و عذرخواهی کردم و راستش رو گفتم. حتی حاضر شدم همونجا بمونم تا اسنپ بگیره و بیاد یا برم تا دم در خونشون! اما قبول نکرد...من هم اوضاعم در حدی بد بود که بیشتر از این ازم برنمیومد.

 

اما از اون به بعد حتی سراغم نگرفت! با اینکه فهمید چه مرضی دارم ولی حتی یک بار هم حالم رو نپرسید. دوستی چند ساله سر یک بیماری از بین رفت! دوست داشتم همون قدر که من وقتی فهمیدم ناراحت شده در صدد جبرانش براومدم اون هم براش سلامتیم مهم می بود! اما نبود!

کاش حداقل یک بار اون همه کارهایی هم که من براش انجام دادم رو به خاطر میاورد و بعد اینجوری می کرد!

به هرحال از دست دادن کسی که چند ساله تو زندگیته چه خوب چه بد باعث میشه حال آدم بد شه و جای خالیش رو بیشتر احساس کنه!

__________________________________

رفتارهای یک همکارم که از این به بعد خانم x تو اینجا صداش می کنم دیگه گاهی توهین آمیز و غیرقابل تحمل میشه! تو این مدت یک هفته ای، یک بار وقتی با یکی از همکارها داشتیم سر یک موضوع کاملا علمی و  کاری حرف میزدیم یکهوو داد زد بسه حرف نزنید! من بدم میاد دو نفر باهم حرف بزنن.

#این در صورتیه که خودش دائما با یکی از همکارای مرد که کارشون هم اصلا بهم ربطی نداره مدام حرف میزنن.

بعد که موضوع کاری مورد بحث رو ادامه دادیم گفت من حصودیم میشه!!!

تازه این یکی از موارد قابل بیانه. اگر به این مورد مواردی همچون زیرآب زدن و بی احترامی های دیگه ... رو اضافه کنیم اوضاع بدتر هم میشه.

 

__________________________________

تو همین هفته یک شب خسته کوفته از کار برگشتم خونه و دیدم یا حضرت فیل از بالکن آب میزنه بیرون و تافی که بیچاره چیزی نمی دونست بهش پارس می کرد. کاشف به عمل اومد که همسایه وسواسی ما به جای اینکه لوله اشون گرفته کسی بیارن  لوله باز کنه انقدر موارد لوله باز کن بیش از حد ریختن که پس زده به خونه ما!!!

انقدر طرف بی مسئولیته!!!! برای ما هم پیش اومده که انقدر لوله گرفته که با یکم لوله باز کن باز نشده دیگه نیومدیم هرچی دم دستمونه بریزیم توش تا باز شه رفتیم لوله باز کن آوردیم...

دیگه تو اون اتاقم تا دو شب نمی شد خوابید پس که بوی فاضلاب و مواد شوینده و اسید میداد.

خلاصه امروز بعد یک هفته تازه فرصت کردم گند خانم رو بشورم... تو این مدت نه وقتش رو داشتم نه انرژیش رو. انقدر وقت نداشتم که حتی خونه باشم بگم یکی بیاد تمیز کنه! هرچی فاضلاب بود اومده بود بالکن اتاق من!

دفعه اولش نبود و می دونم دفعه آخرش هم نیست! کلا  وسواسی خیلی شدید یک جور مرضه! بیچاره هم اطرافیانشون...

تو این مدت که ندیدمش اما ببینمش بهش میگم دفعه بعدی هزینه ای که به لوله باز کن و شخص نظافت کننده میدم رو میدم از تو یکی شکایت کنم حداقلش اینه سال بعد صاحب خونه ات قراردادت رو تمدید نکنه .

__________________________________

بلاخره بعد کار رفتم دکتر، دوست داشتم مامان هم باشه و البته که خودش خیلی می خواست و از قبل گفته بود بهم. زنگ زد گفت ماشین بگیر منم از خونه بیام. نیم ساعت مونده تایم کاری تموم بشه براش تپسی گرفتم. خودمم راس اتمام تایم کاری وسایلم جمع کردم و با تاکسی رفتم.

بعد ویزیت به مامان میگم برای همینه دوست ندارم دکتر برم. بعد دکتر تا یک هفته افسرده ام!!!

البته امروز صبح بعد یک خواب طولانی از دیشب  هاله های آرامش و امید دوباره تو وجودم خودنمایی کردن.

__________________________________

 

چقدر این موقع از سال رو دوست دارم. روزها  طولانی تر شده ولی هوا هم گرم نیست!  اگر کارم طول بکشه می تونم بیشتر بمونم و نصف شب نمیشه:دی

و وقتی هم میام خونه هنوز فرصت انجام کارهای دیگه رو دارم. چند ماهه دو روز در هفته بعد کار پیلاتس میرم که البته این بار تمدید نکردم چون می دونم نمی تونم به خاطر یکسری مشکلات برم و جلساتم می سوزه!

راستی یک ماه هم شده که زبان آلمانی رو شروع کردم. انگلیسی و پایتون رو ادامه میدم و امیدوارم بتونم اون هدف دوست داشتنی خودم پیاده سازی کنم.

 

از یکنواختی، کرختی و اینکه بشینم به امید شانس و... بدم میاد! من حرکتم می کنم خدا معجزه و برکتش رو میده

 

__________________________________

 

به شدت پول لازمم. همین طور باید برای مدت طولانی برم مرخصی و همه اینا اما و اگر داره!!!

روی این حساب نمی خوام مرخصیام استفاده کنم. از جهتی باید دنبال وام و جور کردن پول هم باشم...همینطور کلی کار اداری دارم که باید براش مرخصی بگیرم تو تایم اداری برم:(

هرچند می دونم خدا خودش کمکم می کنه:)

ان شالله که خبرهای خوبی در راه است... .

 

 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی