خاطرات متهم ردیف اول...

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۴
آذر

* دلتنگ این شدم که بی دغده بشینم و یه رمان پلیسی - معمایی آمریکایی رو در این هوای سرد زمستانی با یه لیوان هات چاکلت گرم بخونم به طوری که نفهمم کی زمان گذشت...

* یا با مامان بریم خرید، بدون نگرانی از وقت و هرچی دلمون می خواد رو ببینیم و بخریم...

* یا تو این هوا برم پیاده روی، با مامان و هردو سعی کنیم خودمون باهم همگام کنیم و بعد از پیاده روی یه هفته نامه زندگی مثبت از دکه روزنامه توی مسیر بگیریم یا یه کتاب روانشناسی پر انرژی رو از کتابخونه قرض بگیریم و بیایم خونه...

* دلتنگ مسافرتم، سفری با همه اعضای 4 نفره امون که توش نگرانی از هیچی نباشه...

* دلتنگ یه فیلم سینمایی طنز و ترجیحا کارتونی اونم زبان اصلی که من از ته دل به خنده بیاره...

خدایا شکرت خیلی خیلی شُکرت

اما این روزام بر خلاف دلتنگیام پر شده از پروژه- درس- حل تمرین... ساعت 5 صبح از سر نگرانی از کارای مونده و تحویل نداده ازخواب بیدار میشم و دیگه خواب به چشمونم نمیاد. پروژه ها خیلی عجیب غریبن! با تمام علاقه ای که دارم می ترسم تا dead line نرسونم خودم و این یعنی از دست رفتن کل نمره!

امتحانا بیش از اون زمانی که لازم دارم بهم نزدیکه و حجم دروسم خیلی بیشتر از زمانمه! 

شدم عین یه آدم تشنه یا نه! عطش گرفته، که کلیک شده روی پروژه هاش و کتاب براش حکم آب رو داره؛ با اینکه حریصانه جستجوش می کنم اما هیچکدوم رو اونجور که دوست دارم نمی خونم!

 

پ.ن1: همیشه دوست دارم هر کتابیو آروم بدون استرس خط به خط و با فهم کامل بخونم، طوری که تو یه هفته تمومش کنم نه دو ساعته! ولی در عوض آخرش بتونم کامل به عنوان معلم به کسی یادش بدم نکه خودمم یاد نگیرم!  البته فقط کتابایی که دوست دارمو:))