خاطرات متهم ردیف اول...

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

۰۱
اسفند
زندگی داره روال عادی خودش طی می کنه و من هر روز برای پیشرفت و تغییر نهایت سعیم می کنم...
راستش یه اتفاق بی ارزش هم افتاد که تمایلی به حرف زدن و ثبتش ندارم.... 

امروز ناهار خونه عمه دعوت داشتیم... نمی خواستم برم؛ چون حوصله مهمون بازی نداشتم (با اینکه خیلی وقته خونه اشون نرفته بودیم) اما بازهم ترجیح می دادم خودم از اینجور محیط های اعصاب  دور نگه دارم.
ولی به اصرار مامانم به خاطر دیدن مادربزرگم رفتم.
رفتار عمه و تقریبا همشون اول سرد بود...بعد مدتی از پسر عمه خواستم یه کتابی چیزی واسه خوندن بیاره. او هم رفت و طلق و شیرازه ای آورد که داخلش خلاصه ای از کتاب "بابای دارا، بابای ندار" نوشته" رابرت کیوساکی. شارون لچنر" آورد.
خیلی خوشم اومد از این کارش. مخصوصا که اگه خود کتاب می بود نمیشد همش رو تو اون مدت دو ساعته خوند ولی خلاصه اش هم منو با کتاب آشنا کرد و هم تونستم بهترین جملات و توصیه های کتاب تو حداقل صفحه بخونم.
خلاصه که سعی می کنم از هر فرصتی بهترین بهره رو ببرم... راستی من که هیچ وقت تو طول ترم درس نمی خوندم ولی امروز چون جو یه جوری بود و حوصله منم سر رفته بود یادم افتاد جزوه یه جلسه از درس دوستم برام وایبر کرده اونم از گوشیم خوندم:دی 
اینم یه فایده دیگه! والــا:))

خلاصه کتاب: موضوع کتاب در مورد شخصی بود که دیدگاه دو پدر دارا و ندار خودش رو در مورد پول و ثروت مقایسه می کردو  به نحوی داستان به 9 سالگیش و هنگامی که ایده پولدار شدن به سرش زده می بره.
پدر ندار که یه شخص با تحصیلات بالاست ولی این در حالیکه پدر دارا پدری با سطح تحصیلات نسبتا کمیه.

نکات جالبی داشت که چون خلاصه بود خیلی بهش توجه نشده بود. ولی در کل می خواست بگه اکثر مردم که از طبقه معمولی و ندارن کارمندن و برای بدست آوردن پول کار می کنن و سخت کوشن تا یکی یکی پله های ترقی رو بالا برن در حالی که داراها  کار و پول رو می آفرینن و خودشون پله ترفی رو می سازن و پول براشون کار می کنه.



+ خدایا شکرت بابت بارون امشب... صداش آرومم می کنه:)