خاطرات متهم ردیف اول...

۱۳
آذر

نمی خوام از سختی های زندگیم فاکتور بگیرم...نمی خوام  فوق مثبت نگری باشم که دیگه نمی بینه نیمه خالی لیوانش روز به روز بیشتر میشه! من نمیگم همش نیمه خالی لیوان ببینینم ولی لازمه این نیمه اشم ببینیم...که چرا خالیه و چیکار میشه کرد پر بشه یا از این خالی تر نشه!


نمی تونم تحمل کنم یکسری از مسائلو... نمی تونم نادیده بگیرم این مقایسه کردنای مسخره رو! اینکه من با یکی از بچه های فامیل مدام مقایسه می کنن! انگار که بیماری مقایسه داره! ول کن دیگه اه!

نمیگم پزشکی آسونه ولی برق هم سختیای خودش داره! نمیگم از اون درس خون ترم! نه نیستم و این دروغه ولی به قدری که نمره معدلم رو الف باشه و نفر اول باشم می خونم. نمیگم اون منبع درامد نداره ولی خب منم درآمد دارم. پس که چی؟! دردت چیه پدر من که ول نمی کنی منو با این بچه مردمت؟! خب هرکسی استعداد و توانایی خاص خودش داره! هرکسی بدبختی و نگرانی خاص خودش داره. هرکی یه دلخوشی و تفریحیو دوست داره!


زدم به سیم آخر...اون از اونکه شاگردم مرخص کردم! زبون همو نمی فهمیم. از اونایی هست  که قابلیت رفتن رو نروم داره! من فرمولی کار می کنم این هی میاد از اون اول عدد جایگذاری می کنه. انتظارم داره مخم کامپیوتر باشه درجا جواب دقیقش با ذکر اعشار بگه! خب عزیز من یکم با فرمول بازی کن نترس آخرش عدد هم جاگذاری می کنی.اه!

اونم از اونکه به کسی که قرار بود باهاش کار کنم می خوام جواب منفی بدم. یعنی با برخوردم جواب دادم! حوصله آدم پر حرف و فوضول رو ندارم! البته اینا نکات مثبتش بود!!! هنوز کار نکرده کاسه صبرم لبریز کرده با این اس ام اس و پی امای وقت و بی وقتش!

تو دوستا هم فقط با 2 نفرشون حرف می زنم. حوصله هیچکیو غیر خودم ندارم.دلم واسه خودم تنگ شده:(( فقط می خوام به خودم برسم. از هر لحاظی...

خدایا خودت کمکم کن :((