خاطرات متهم ردیف اول...

۱۲
مهر

انقدر اینجا ننوشتم که حس میکنم همه جاش تار عنکبوت بسته...

 

این روزها افتادم تو یه لووپ!

لوپ زود بیدار شدن- سر کار رفتن- خونه برگشتن و یکم با خانواده بودن وحمام و کارهای شخصی- خواب!

هیچ وقت فکر نمی کردم انقدر برنامه ساده ای باشم... و یا با یه برنامه ساده بتونم حل شم!

شاید هیچکس از حرفام سر در نیاره که البته احتمالا کسی دیگه اینجا رو نمی خونه که نیاز به توضیح بیشتری هم باشه. فقط دوست دارم خودم  برای خودم از احساسات و نظراتم بنویسم!

برگردیم سر اصل مطلب! می دونم این برنامه متاسفانه یا خوشبختانه مناسب همه وجود من نیست! من خودمو تقریبا خوب میشناسم. می دونم نمی تونم از هدفم- همون قولی که کل وجودم بهش گره زدم- دور بشم.

همینطور جاه طلب و کمال طلب  هم هستم که این هم زندگی من خیلی به چالش می کشونه و نمیذاره  آروم بشینم!

خلاصه که این لووپ فعلا یکم از بخش های وجودیم رو  ارضا می کنه ولی نمی دونم تا کی!!!