خاطرات متهم ردیف اول...

دخترک دوست داشتنی

شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۷، ۰۲:۱۹ ب.ظ
دختری مهمونمون بود؛ مهربون، آروم و زیبا...
انگار خدا برایم فرستاده بود!
زندگی سخت و مشکلات عجیبی داشت... . اما با این حال لبخندش رو دوست داشتم.
کم حرف بود و زمان کمی پیشمون موند اما انگار سال هاست می شناختمش.
یک بار هم ازش پرسیدم دوست داره پیش من زندگی کنه و گفت آره!
بدون اینکه بدونه حرف هاش من به خودم آورد... انگار مدت ها بود خودم گم کرده بودم. انگار یادم رفته بود که مشکلات از این بدتر هم وجود داره! انگار یادم رفته بود چقدر نکات مثبت تو خودم و زندگیم دارم!
دوست داشتم پیشمون می موند.



پ.ن: خیلی وقته نوشتن یادم رفته! کاش قلم گیرایی داشتم... .