خاطرات متهم ردیف اول...

سوتی

شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۱۹ ب.ظ
ننوشتن این مدتم به این معنی نبود که چیزی واسه نوشتن نبود...فقط هوای دلم مثل هوای شهرم ابری و بارونیه و دست و بالم به خیلی از کارا نمیره...

امروز یه سوتی خیلی فاجعه ای دادم... قضیه از این قرار بود که من و دوستام می خواستیم دیگه جمع کنیم و از دانشگاه بریم و از اونجایی که دیگه تو آزمایشگاه من کسی نبود در قفل کردم...
هنوز نرفته بودیم و تو همون طبقه منتظر رسیدن اسانسور بودیم که دوست دیگه ام اومد و وقتی بهش گفتم در قفل کردم با عجله کلیدم گرفت بره تا قبل اینکه اسانسور به طبقه ما برسه در باز کنه و کلید برگردونه (کلید خودشو تو ازمایشگاه جا گذاشته بود) عجله ای کلید یجورایی برام پرت کرد و چون فرصت خداحافظی نداشتیم برام از دور ماج فرستاد.
منم در جوابش اومدم پاسخ ماچشو بفرستم که در این حین یکی از پسرای هم رشته ای از اتاق استادی که دقیقا رو بروش بودم خارج شد و من تو این حین دید:(
خلاصه که دوستم شروع به حال و احوال کرد و من که همیشه باهاش حرف می زدم و ازشون کمک می گرفتم از خجالت و البته خنده بدون حرفی وارد اسانسور شدم.

پ.ن1: مهلت سمینار به نسبت پارسال 3 ماه جلو اوردن و من هنوز موضوعم معلوم نیست.
پ.ن2: روز پدر پیشاپیش مبارک ایشالا همشه سایه پدرتون سالم و سلامت بالای سرتون باشه بابای منم همینطور الهی آمین
پ.ن3: خدایا هوای حوصله ام ابری ست...

نظرات  (۲)

سلام
اتفاقا خواستم احوالت روبگیرم نیستی دختر ^-^
حالا خوبه فهمید واسه اون بوس نفرستادی خخخخ
این هوای ابری مسری فک کنم همه این حال رو دارن :((
پاسخ:
سلام
اره نیستم... خودمو تو درس غرق کردم ولی بازم حالم خوب نیست:(
فرق نداره آبروم رفت:(( دوستام کلی خندیدن چه برسه به اون:|
حـــیح:(
سلام عزیزدلم
سوتی جالبی بود ولی نگران نباش ، حتما متوجه شده که منظورت اون نبوده 
پاسخ:
سلام خانومی...
امیدوارم متوجه شده باشه ولی بازم تو اون صحنه دیده شدن خوب نیست:(